ورس اول:
چرا دیگه هیچی بهم حال نمیده
پیروزی به تنم پرو بال نمیده
استقلالم که بسته شد بدون امید
مِکا نی کَم که لَش تو چاله میره
چرا دیگه هیچی مثل قبلنا نیست
هر چی میدویی نمیدن به تو بیست
آینه هام حتی بهت دروغ میگن
لوده ها میزارن لقمه واسه هم تو دیس
چرا چراغا سبز میشن فقط گاهی
تو پای پدرا نمونده قدرت و نایی
پایین شهر تو یمنی بالا اروپایی
یه دختر هیت میشه با چند تا روپایی
واسه یک(۱) شدن باید دو(۲)رو باشی
میخوای سه(۳) نشه بکن فکر را چاره(۴)داشی
پنجه(۵) به شیشه(۶)ها کشیدن توی هفت(۷)تیر
هشتمون(۸) گروئه نُهِ(۹) تو دهه(۱۰) سمپاشی
ورس دو:
بهمون یاد ندادن زندگی یعنی چی
نگفتن میشه ساخت همه چی اَ هیچی
منو تو همدردیم میدونم سخته باورش
یه چند دیقه صبر کن بمون باهام تا آخرش
اول و آخر قصه ماها همینه
تاوان خوردن سیب از بهشت بَرینِ
همیشه یکی هست رو مخت بخواد بِری،،
زندگی تو این شهر رفتن تو میدون مینِ
از وقتی که یادمه رویاهامو کُشتن
رسیدم به قُله چشم لاشخورا پُشتَم
تو عصر تنهایی باید بگذری از تن هایی
که قاتل ثباتَمَن دشمن جلو رُشدَن
من وارثِ یه دردِ مشترکم آره
به مو رسیده نمیذاریم بشه پاره
یه بُمبِ بِلقُوه که فعل نشد
تو هر کدوم ماها هست یه خُمپاره
نظر خود را بنویسید